به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من شده ...
در دور دستها، که خدا میان چشمهايت خانه کرده بود... من، بی قرار منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از فرشتگان.... در دور دستها، که خدا میان چشمهايت خانه کرده بود... من، بی قرار منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آواز تو بود که انگار، گوش هايم جز تو نمی شنید. خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه می پنداشتم نباشم. نفس هايت که به گونه هايم ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمهايم می فرستی دستهايت که می چرخد و میان دستهايم پنهان می شود... خنده هايت، که ریش می شوم و عاشق چشمهايت که عمق نگاههام را می کاود و من که همیشه تو را کم داشته ام از داشته ه...